داستانهای یک فروشگاه

ساخت وبلاگ
  دیشب جایی مهمان بودیم ناگهان خانه شروع به لرزیدن کرد و لوستر وسط سالن که لوستر  بزرگی هم بود شروع به چرخیدن کرد دختر بچه هفت ساله ای انجا بود که ناگهان زد زیر گریه و به اغوش پدرش پرید پدرش از او پرسید چرا گریه می کنی؟ که با همان زبان کودکانه  گفت: خونه میخواد خراب بشه  نمی خوام جونمو از دست بدم! ....فردا صبح توی تلگرام یک خانه شش طبقه اگر اشتباه نکنم در سر پل ذهاب دیدم که کاملا فرو ریخته بود با خودم گفتم چند بچه هفت ساله توی این ساختمان بوده اند که وجودشان مملو از زندگی بوده است.......چیزی که در مورد ساختمان ها ملموس و واضح بود اپارتمان های مسکن مهر بود اپارتمان هایی که  دو سه سال از ساختنش نگذشته ولی ویران شده بودند در عوض ساختمان هایی که توسط خود مردم  اصولی و با قاعده ساخته شده بودند سالم بودند....ساختمان هایی که هم جان مردم را گرفتند و هم مالشان را و معلوم نیست ما تا کی باید تاوان ان دولت عدالت گستر را بپردازیم....اگر به اصفهان امدید به سی و سه پل نگاه کنید!....در این پل نه بتون هست نه فولاد نه میلگرد فقط از چوب سنگ و خاک ساخته شده....البته چند سالی است که دیگر جریان دائمی اب در رودخانه وجود ندارد ولی قرن هاست که زاینده رود با قدرت و شدت به پایه هایش ضربه می زند و از طرفی چند سالی است که عبور ماشین از روی پل امکانپذیر نیست مگر نه تا همین چند سال پیش ماشین ها و حتی کامیون های داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 213 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  چند روز پیش عده ای از همکاران به داخل دفتر امده و اعتراض کردند که هوای فروشگاه سرده و تعداد بخاری ها را افزایش دهید بنده هم گفتم که به دلایل متعدد امکانش نیست...یکی از همکاران: هوا سرده تعداد بخاریها را اضافه نمی کنید؟ بنده: نخیر امکانش نیست یکی از همکاران: چرا؟ بنده: چون هم از نظر ایمنی و هم از جهت مسائل دیگه امکانش نیست یکی از همکاران: حالا ما سردمونه باید چکار کنیم؟ بنده: لباس گرم بپوشید یکی از انها: یعنی دوتا کاپشن روی هم بپوشیم!؟ بنده: یعنی اینکه زیر لباستون گرمکن بپوشید یکی از انها : والا من گرمکن پوشیدم میخواهید نشونتون بدم!؟ بنده: نخیر! یکی از انها: وقتی لیوان ها را می شورم دستهام یخ می زنه باید چکار کنیم؟ بنده: از دستکش استفاده کنید همان یکی: پس من دیگه استکان ها و لیوان های چایی را نمی شورم چون دستهام یخ می کنه بنده:من اینجا یک لیوان دارم که خودم می شورم بقیه دوستان خودشون می دونند! یه نفر دیگه: من که صبح ها انگشتهای پاهام  یخ می زنه بنده: والا هنوز اونقدرها سرد نشده ولی جوراب پشمی بپوشید گرم می شید همان شخص: من جوراب پشمی ندارم بنده:می تونید دو جفت جوراب روی هم بپوشید! همان بزرگوار: ای بابا! مگه ما افغانی هستیم! ؟ بنده با نگاهی غضبناک!: سرما ایرانی و افغانی و ترک و لر و افریقایی و اصفهانی و تهرانی نمی شناسه  زمستون  لباس گرم نپوشید سرما می خورید از ما گفتن! همان شخص: داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 242 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  دوشنبه هفته قبل صبح از خواب بلند شدم لباس هایم را پوشیدم و به سرکار امدم دیدم فروشگاه بسته به ان همکارمان که باید درب فروشگاه را باز می کرد زنگ زدم و از او پرسیدم که چرا درب فروشگاه را باز نکرده که با صدایی خواب الود گفت مگه نمی دونی امروز تعطیله و فروشگاه با تاخیر باز میشه.....توی تقویم تعطیل نبود ولی بعدا گفتند که امسال جدیدا به تعطیلات اضافه شده....پشت درب فروشگاه منتظر ماندم که اساتید تشریف بیاورند و درب را باز کنند کمی سرد بود لبه های یقه کاپشنم را بالا دادم و دکمه های کاپشنم را بستم و برای اینکه حوصله ام سر نرود گشتی در دنیای مجازی زدم....من اخیرا برای سر زدن به فضای مجازی برای خودم محدودیت تعیین کرده ام یعنی مثلا تا ظهر یکی دو بار حق ندارم به گوشی سر بزنم و البته سراغ اینستا و کانال های تلگرامی هم نمی روم ولی بطور اتفاقی یک فیلم عجیب دیدم یک کشتی گیر داشت کشتی می گرفت و مربی اش بیرون تشک فریاد میزد بباز !بباز! تو باید ببازی! .......تعجب کردم خواستم گشت دیگری بزنم و دلیل توصیه مربی به باخت ورزشکارش را بفهمم که همکاران امدند و درب فروشگاه باز شد.....سرم تا ظهر گرم بود تا کارم تمام شد و به خانه برگشتم....بعد از ظهر که مجددا به فروشگاه امدم مطابق محدودیت های تعریف شده برای خودم 5 دقیقه فرصت داشتم که گشت دیگری در تلگرام بزنم که یک عکس عجیب دیگه دیدم....مربی تایلندی یکی از ورزش داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  توی روزنامه ها خبر دادند که دهقان فداکار فوت کرد....از اقای هاشمی همون مردی که توی کتاب اجتماعی دبستان ایران را گشت و همه جا را به ما نشان داد می پرسم  دهقان فداکار همونی بود که انگشتتش را کرد توی اون سوراخ که شهر را اب نبره!؟ اون میگه نه بابا قاطی نکن! اون پطرس فداکار بود دوباره می پرسم از چوپان دروغگو چه خبر؟ اون  می گه من زیاد نمی بینمش فقط می دونم که اون دیگه چوپان نیست بلکه خودش یه گرگ شده کت و شلوار می پوشه و با راننده وماشین گرانقیمت رفت و امد می کنه و توی  طبقه دوازدهم یک ساختمان دوازده طبقه توی یک اتاق شیک پشت یک میز میشینه.....دوباره می پرسم از کوکب خانم چه خبر؟ همون کدبانوی روستایی که تمیز و خانه دار بود و خودش نان می پخت و از مهمان هایش با نان و ماست و نیمرو پذیرایی می کرد....اون میگه  چشمه روستایشان خشک شد و الان به شهر اومده و به همراه پسرش کنار خیابون دست فروشی می کنه....دوباره می پرسم راستی کبری اخر تصمیم قطعی گرفت؟ اون میگه هنوز نه .....کبری نه تنها نتونست تصمیم بگیره بلکه روز به روز به شک و تردیدهایش اضافه شده..... (13 لایک) داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  سعید با خودش گفت.....   وقتی به دنیا امدم مادرم سوار یک تاکسی بود شاید به بازار می رفت که برای من که در شکمش بودم لباسی بخرد شاید هم می رفت که سری به خواهرش بزند توی همان تاکسی دردش گرفت خواستند او را به زایشگاه برسانند قبل از ان که به زایشگاه برسم توی همان تاکسی به دنیا امدم.....حالا که فکرش را می کنم با خودم می گویم شاید بهتر بود توی یک زایشگاه و یا بیمارستان بطور ابرومندانه ای به دنیا بیایم چون در تمام عمرم همیشه مرا بخاطر اینکه توی یک تاکسی به دنیا امده بودم مسخره می کردند خیلی سریع بزرگ شدم خیلی سریعتر از انی که اصلا بفهمم چه دورانی را پشت سر گذاشته ام دلم می خواست کمی دوران جوانیم کش می امد می توانستم بیشتر با مصطفی و اکبر توی کوچه فوتبال بازی کنم و توی مدرسه بیشتر با همکلاسی ها کتک کاری کنم و دیوانه بازی ها و سبک سری هایم بیشتر بود و بخصوص فرصت بیشتری داشتم که برای لیلا دختری که دوستش داشتم ولی همیشه پشت پنجره خانه شان اسیر بود با موشک نامه بفرستم .. دلم می خواست یکبار فقط یکبار توی خیابان با لیلا قدم بزنم و توی ساندویچ فروشی سر کوچه روبروی هم بنشینم به چشم های همدیگر نگاه کنیم و ساندویچ داغ و تند را گاز بزنیم.....ولی چه میشود کرد بخش بزرگی از زندگی ما بخصوص در بهترین دوران ان تحت کنترل ما نبود...همیشه دوست داشتم خلبان شوم سوار یک هواپیما شوم و بروم به اوج اسمان ها و بالای داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 215 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  قبلا شنیده بودم غذا روی خلق و خوی ادم اثر دارد حتی می گویند اگر غذایی می خورید و حس می کنید که روی خلق و خوی شما اثرمنفی گذاشته بهتر است ان را دیگر نخورید.....یک نفر یک کیسه نان خشک یزدی برایمان نمونه اورد.....اگر دیده باشید نان خشک یزدی نان خشک خرد شده هستند که معمولا طعم خوبی دارد و نوع اصلیش بوی زغال و هیمه می دهد که البته این نوع اخری کمیاب است.....پلاستیک نان های خشک روی میز جلویم بود و من هم ارام ارام از ان می خوردم خدا می داند توی ان یکساعت که کیسه نان ها جلویم بود و حواسم نبود چقدر نان خشک خوردم......بعد یکی از بازار یاب ها امد و گفت چک ما اماده است که ما گفتیم باید سر وقتش که مقرر شده بیاید و از حسابدار بگیرد که اصرار کرد که اگر من چک را امروز به شرکت تحویل ندهم حسابم را می بندند چون از مدتش گذشته .....خلاصه هر چه ما می گفتیم نمی شود ایشان اصرار می کرد که نهایتا صدایمان را بالا بردیم و ........و او هم بدون چک از فروشگاه خارج شد......بعد از مدتی بخاطر رفتارم بشدت پشیمان و ناراحت شدم بعد بلند شدم و با دردسر شماره تلفن ان بازاریاب را پیدا کردم و به او زنگ زدم و خواهش کردم که بیاید و چکش را بگیرد و بعد بلند شده ان پلاستیک نان خشک را از روی میز برداشته و به یکی از همکاران دادم و گفتم بروید این نان خشک ها را با احتیاط بخورید! و بعد به ان طرف خیابان رفتم و یک موز گنده خریدم و داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  دیشب که خبر زلزله تهران را در شبکه های اجتماعی دیدم تا ساعت 4 صبح خوابم نبرد.....گاهی از روی تخت بلند می شدم و موبایلم را چک می کردم که ببینم اوضاع چگونه است که خدا رو شکر به خیر گذشت.....باید دعا کنیم که هیچ کجا زلزله نیاید ولی زلزله در تهران داستان دیگری دارد دکتر عکاشه پدر علم زلزله شناسی ایران می گوید اگر در تهران زلزله شدید بیاید صدها هزار نفر کشته می شوند و این شهر برای ده سال تعطیل می شود که این فوق العاده وحشتناک است ولی ضرر های انسانی یک چنین اتفاقی در پایتخت فقط یک بخش قضیه است.... در جوامع مرکز گرا مثل کشور ما قدرت ثروت و امکانات در مرکز متمرکز می شود و طبعا مردم هم برای استفاده از این ثروت و امکانات به پایتخت هجوم می اورند و جمعیت در مرکز متمرکز می شود و اتفاقی که می افتد این است که شما در ان کشور با دو دنیای متفاوت روبروی می شوی دنیای اول در پایتخت و دنیای دوم بقیه کشور....مثلا شما به امریکا نگاه کنید؟  ایالت واشنگتن مرکز سیاسی و پایتخت این کشور است ولی شاید کمتر از پنج درصد ثروت امریکا را در اختیار داشته باشد یعنی ثروت و وسعت این ایالت مثلا در مقایسه با ایالت کالیفرنیا چندان قابل توجه نیست و شهر واشنگتن اگر اشتباه نکنم از جهت وسعت و جمعیت در رده هفتم قرار دارد و شهرهایی مثل لوس انجلس نیویورک و شیکاگو از پایتخت بزرگتر پرجمعیت تر و مهمتر هستند..... در کشورهای مرکز گر داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  همین جمعه برای یک مهمانی خانوادگی به باغ یکی از اقوام رفتیم.....فاصله باغ تا شهر تقریبا یک ساعت و نیم بود و در یک مکان سردسیر واقع شده  به باغ که رسیدم دماسنج ماشین دما را 22 درجه سانتیگراد نشان می داد!....صاحب باغ می گفت سال های قبل ما اینجا کلی برف داشتیم و همه جا یخ زده بود ولی امسال پاییز حتی ما یک باران هم نداشته ایم و هوا هم بهاری است یعنی هوا دقیقا مثل اسفند ماه بود درخت ها در حال جوانه زدن بودند و همانطور که می دانید جوانه زدن درخت ها در این فصل فاجعه است.....تغییر اقلیم در کشورهایی مثل ما یک فاجعه ماندگار و دائمی است یعنی امیدی وجود ندارد که اوضاع بهتر شود مثلا اغلب درخت های ان منطقه درخت گردو بودند و درامد اصلی مردم انجا از باغ های گردو است ولی چون هوا گرم شده بود افت به درخت ها هجوم اورده بود و بعضا درخت ها کرم زده بودند و گفته می شد اگر اوضاع سال های اینده هم اینگونه باشد دیگر درخت گردو مناسب این منطقه نیست......تغییر اقلیم و خشک سالی  تهدیدی است که موجودیت  زندگی و تمدن ما را تهدید می کند که البته فعلا مسئولین محترم حواسشان جاهای دیگری است!......از شهر تا منطقه ای که باغ در ان واقع شده بود تقریبا یک ساعت و نیم راه است و اتفاق شرم اوری که همیشه در این مسیر برای بنده اتفاق می افتد این است بعد از  یکساعت رانندگی و دقیقا در یک نقطه خاص مجاورت پلیس راه  دستشویی لازم می ش داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

 مشتری داریم که خیلی خوب خرید می کند و معمولا هفته ای دوبار اینجا می آید مردی قد بلند و خوش تیپ است  و شاید مربی یک رشته ورزشی باشد چون اندامش به ورزشکارها می ماند....قبلا با یک زن جوان و یک دختر کوچک چهار پنج ساله می امد و چون با هم سلام و علیکی هم داریم کمی توجهم را جلب کرده بود.....قبلا هر وقت برای خرید می امد اخم می کرد و عبوس بود و خودش تنها بدون همسرش در فروشگاه گردش می کرد و معمولا به غیر از مکالمه تلگرافی من ندیدم با همسرش صحبتی داشته باشد ولی در عوض همسرش شاد و سروحال و خندان سبد خرید را به دست می گرفت و با دخترش در فروشگاه می گشت و خرید می کرد.... تقریبا دو ماهی است که او را با یک زن جدید می بینم!..یعنی از ان زن قبلی خبری نیست زنی هم که جدیدا همراه اوست زن جوانی است که تقریبا همسن و سال زن قبلی است ولی تیپ امروزی تری دارد.... ولی ایندفعه مرد شاد و سرو حال و خندان است و  مرتب در حال حرف زدن با زن است ولی زن  کم حرف است و چهره  جدی و عبوسی دارد ..... (20 لایک) داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 180 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

  همانطور که می دانید تخم مرغ بشدت گران شده جالب این جاست که معاون وزیر کشاورزی گفته اند که مردم تخم مرغ را گرانتر از شانه 12 هزار و 600 تومان نخرند این در حالی است که شرکت سیمرغ که یک شرکت نیمه دولتی است و بزرگترین شرکت تولید کننده تخم مرغ در کشور است هر کارتن تخم مرغ  این شرکت در بازار برای عرضه به مغازه دارها هر کیلو 7300 تومان است(بنده قیمت امروز را می گویم ) یعنی یک شانه تخم مرغ دوکیلویی توسط مغازه دار 14600 تومان خریده می شود و اگر تخم مرغ های شکسته و کارتن خالی ان را در قیمت لحاظ کنیم هر شانه تخم مرغ  سالم پای مغازه دار 16000 تومان تمام می شود و این یعنی اینکه مسئولین محترم مثل همیشه می خواهند تقصیر گرانی را به گردن مردم و کسبه بیندازند صحبت از واردات تخم مرغ می شود در حالیکه تخم مرغ بعلت شکستنی و فساد پذیر بودن اساسا یک کالایی نیست که بشود بطور گسترده ان را وارد یا صادر کرد....گرانی تخم مرغ واقعا غم انگیز است چون تنها ماده پروتئینی ارزانی است که برای اقشار فقیر باقی مانده سرانه لبنیات در ایران نصف سرانه جهانی و یک سوم سرانه در اروپا است و سرانه مصرف گوشت قرمز در ایران یک سوم کشورهای پیشرفته است جالب اینجاست که سرانه مصرف گوشت قرمز در ایران 12 کیلوگرم است و سرانه مصرف گوشت در چین 52 کیلوگرم  در امریکا 125 کیلو گرم و در هنگ کنگ 160 کیلوگرم است امار مصرف گوشت در چین واقعا شگف داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:17

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 127 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1396 ساعت: 22:37

ایا تا به حال تصور کرده اید اگه ادمها دم داشتند چی می شد

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1396 ساعت: 22:37

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 163 تاريخ : سه شنبه 22 فروردين 1396 ساعت: 22:37

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 16 فروردين 1396 ساعت: 12:56

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 16 فروردين 1396 ساعت: 12:56

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] داستانهای یک فروشگاه...
ما را در سایت داستانهای یک فروشگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0mehrdad1530f بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 16 فروردين 1396 ساعت: 12:56